جدول جو
جدول جو

معنی دره پشت - جستجوی لغت در جدول جو

دره پشت(دَرْ رَ پُ)
دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسۀ رشت به امام زاده هاشم، با 237 تن سکنه. آب آن از نهر گلی رود از سفیدرود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیره پشت
تصویر تیره پشت
ستون فقرات، در علم زیست شناسی ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند، ستون مهره ها، پشت مازه، مازه
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ ازنا به دورود، با 259 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی) آب آن از چشمه و قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رود ازنا و رود دره تخت از شیب ماربوره در این محل به هم ملحق می شوند. رود دره تخت بطول 4 هزارگز از اشتران کوه سرچشمه می گیرد. ایستگاه آب شناسی آن که در سال 1334 هجری شمسی تأسیس شده در دره تخت با مختصات جغرافیایی به عرض شمالی 32 33 و طول شرقی 18 49 قرار دارد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پَ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ هَِ)
دهی است از بخش مرکزی طوالش که دارای 3726 تن سکنه است. از رود هره دشت مشروب میشود و محصول عمده اش برنج، غله، لبنیات و میوه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ تِ)
نام یکی از دیه های لاریجان. (مازندران و استرآباد رابینو ص 115)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ دِ)
موضعی در رانوس رستاق از توابع کجور مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ عِ)
ده کوچکی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری اردا و 30هزارگزی راه دوپلان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پَ)
دهی است از دهستان مصعبی. بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو عمومی نوغاب به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع درهزارگزی جنوب خاوری رودسر. منطقه ای معتدل و مرطوب ودارای 308 تن سکنه است. محصول آن برنج، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. بقعه ای در این ده به نام سیدحسن وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ده مخروبه ای است از دهستان موگوئی بخش آخورۀ شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ یِ پُ)
این کلمه را فرهنگستان ایران به جای ستون فقرات پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تیره در همین لغت نامه و کالبدشناسی هنری ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ پُ)
سرکش و نافرمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ یِ خِ)
خشت هایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ کَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری دهدز، با 155 تن سکنه. آب آن ازچاه و قنات و راه آن مالرو است. اهالی آن در تابستان به ییلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ پُ)
که پشت طویل دارد. أطنب. حبرکی. سناب. (منتهی الارب) : مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین... و درازپشت و کوتاه ساق و فصیح اندر لفظ. (مجمل التواریخ و القصص). شجوجی ̍ و شجوجاء، درازپشت کوتاه پای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَهْ دُ)
بمعنی زره تشت است که زردشت باشد. (برهان). بمعنی زردشت است. (جهانگیری). یکی از نامهای زردشت. (از ناظم الاطباء). زردشت و رجوع به زرتوهشت شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ تُ)
زردشت را گویند که پیشوای آتش پرستان باشد. (برهان). یکی از نامهای زردشت. (از ناظم الاطباء). نام زراتشت است. (جهانگیری). بضرورت در شعر با ’راء’ مشدد آید:
یکی تازه کن قصۀ زره تشت
بنظم دری و بخط درشت.
زراتشت بهرام (از جهانگیری).
رجوع به زرتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ تَ)
دهی است از دهستان دشت سر به ناحیت آمل. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 113 و ترجمه آن ص 152)
لغت نامه دهخدا
که نزدیک هم روییده باشد انبوه فراوان متراکم مقابل کم پشت: موی پر پشت. یا باران پرپشت. که بسیار و فراوان بارد، پر مایه مقابل کم پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه پشت
تصویر کوه پشت
قوی پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره پشت
تصویر تیره پشت
((~. پُ))
ستون فقرات، 33 مهره که از زیر گردن تا کمر قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان دوهزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و پشت لب
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگل واقع در انتهای زمین شالیزاری که معنای پشت کاله را
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
دو ردیف، دو ردیفه
فرهنگ گویش مازندرانی
دو ترکه، سواری دو نفره
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
کوله پشتی چوپانان و کشاورزان که از جنس پشم بوده و دست بافت
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و زبر بالا و پایین، زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت آرواره
فرهنگ گویش مازندرانی
هالو
فرهنگ گویش مازندرانی